باشگاه کتابـدوستان : حال خوش خواندن

معرفی کتاب

سه شنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۴، ۰۹:۵۰ ق.ظ

هـــــنوز ریشـــــــــه زاییده بهـــــــــــار منی

به باغ عشــــــق ، گل ســــرخ شاخسار منی

شب و غروب و کف و باد و موج می میرند

تو در کــــرانه آرام ، مــــــــــانـدگــار منـــی


************************************


عنوان کتاب : سلام بر ابراهیم


سلام و درود بر روح پاک و آسمانی شهید ابراهیم هادی و تمامی شهدای انقلاب که ابراهیم صفت با بتهای زمان جنگیدند.

کتاب رو یکی از اعضای کتابخونه ام برام آورد.

کتاب زندگینامه و خاطرات شهید بزرگوار ابراهیم هادی است.خاطرات جمع آوری شده از دوستان و نزدیکان و کسانی است که به هر نحوی این شهید را دیده اند و روح بلندش را درک کرده اند.

روی جلد کتاب نوشته شهید بی مزار!........... شهید هادی از خدا خواسته که گمنام بماند! و با گذشت سالها هنوز پیکرش پیدا نشده!

بله اینگونه است معامله محبوبان خدا با خالق....منی خواهند ، می شود.... ابراهیم هادی در فکه شهید شد هیچکس او راندید اما 

بعضی از همراهان گواهی دادند که او را موقع انفجارها دیده اند که روی زمین افتاده بود.شهید هادی خورشید فکه ماند....

با خوندن این قسمت از کتاب که در مورد شهادت شهید هادی بود یاد یکی از خاطراتم افتادم .زمان دانشجویی در یک همایش به اسم شهدای دانشجوی استانم شرکت کردم.یکی از سخنرانان یکی از سرداران هوانیروز بود که در مورد یکی از شهدای هوانیروز برامون صحبت کردند اما الان اسم اون شهید تو ذهنم نیست.خاطره از این قرار بود که گویا این خلبان شهید در زمان جوانی و قبل از انقلاب بدنش رو خالکوبی کرده بوده و از این بابت خیلی ناراحت بودند .یه روز پیش دوستش که همین سرداری بودند که برای ما خاطره نقل کردند گفته از خدا خواستم اگه دوستم داره کاری کنه که هیچکس نتونه بدنم رو ببینه !!! اون خلبان در یکی از عملیاتهای نظامی شهید می شوند و هواییمایش طوری از بین می رود که هیچ اثری از بدن اون شهید باقی نمی مونه! ...چقدر معامله ی خدا با محبوبانش قشنگه خوش به حالشون...

گفتن و نوشتن از فضایل و بزرگواری این شهید بزرگوار در این مجال کوتاه نمی گنجد.در پایان کتاب عکسهای این شهید با همرزمانش همراه با توضیحات لازم آمده است.

قسمتی از کتاب:

یکی از رفقای ابراهیم گرفتار چشم چرانی بود.مرتب به دنبال اعمال و رفتار غیر اخلاقی می گشت.چند نفر از دوستانش با داد زدن و قهر کردن نتوانسته بودند رفتار او را تغییر دهند.

در آن شرایط کمتر کسی آن شخص را تحویل می گرفت.اما ابراهیم خیلی با او گرم گرفته بود! حتی او را با خودش به زورخانه  می آورد و جلوی دیگران خیلی به او احترام می گذاشت.

مدتی بعد ابراهیم با او صحبت کرد .ابتدا او را غیرتی کرد و گفت  : اگر کسی به دنبال مادر و خواهر تو باشد و آنها را اذیت کند چه می کنی؟

پسر با عصبانیت گفت: چشماش رو در میارم!

ابراهیم خیلی با آرامش گفت : خب پسر تو که برای ناموس خودت اینقدر غیرت داری،چرا همان کار اشتباه را انجام می دی؟!

بعد ادامه داد: ببین اگر هر کسی به دنبال ناموس دیگری باشد جامعه از هم می پاشد و سنگ روی سنگ بند نمی شود.

بعد ابراهیم از حرام بودن نگاه به نامحرم حرف زد.حدیث پیامبر اکرم را گفت که فرمودند:

"چشمان خود را از نامحرم ببندید تا عجایب را ببینید."

بعد هم دلایل آورد و آن پسر تایید کرد.بعد گفت تصمیم خودت را بگیر اگه می خواهی با ما رفیق باشی باید این کارها را ترک کنی.

  • ۹۴/۱۲/۱۱
  • * زنگــــنه *

سلام بر ابراهیم

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی