عنوان : جای خالی سلوچ
نویسنده: محمود دولت آبادی
ناشر: نشر چشمه
داستان در یک روستای دورافتاده و به ظاهر کویری ایران به نام زمینج رخ می دهد. سلوچ، شوهرِمرگان- شخصیت اول داستان که زنی رنج کشیده است – به یکباره ناپدید میشود. و مرگان را به همراه یک دختر(هاجر ) و دو پسر( عباس و ابراو) تنها میگذارد. مرگان که نماد یک زن تنها و مرارت کشیده گذشته است به سختی زندگی را می گذراند. عنوان کتاب از نبودن یک آدم میگوید که به نظر من در همان دو سه صفحه اول تمام می شود و اصل داستان بر دوش مرگان شخصیت زن داستان است. به نظرم بهتر بود کتاب اسم دیگری داشت که بیشتر، بودن و تاثیرگذاری مرگان را نشان دهد همانطور که تمام داستان متمرکز بر اوست. مثلا همان" مرگان" خودش میتوانست اسم خوبی برای کتاب باشد. سراسر کتاب پر از تلخی برای مرگان و تمام زنانی است که مرگان نماد و نمونه آنهاست. زنانی که مردانه بار زندگی را بردوش می کشند. حوادث داستان در دهه 40 یا 50 رخ میدهد و جامعه آن زمان بیشتر مردسالاری و یا بهتر است بگویم یه جور احترام و حرمتهای خاصی بین افراد بود که الان بسیار کمرنگ شده است. بر فرض مرگان روی حرف کدخدا حرف نمیزند و مردم خیلی حرمت نان و نمک را دارند. چیزی که مرا عمیقا ناراحت میکرد ارتباط نامطلوب عباس و ابراو بود