معرفی کتاب: وقفه در مرگ
عنوان : وقفه در مرگ
نویسنده: ژوزه ساراماگو
مترجم:سید حبیب گوهری راد
ناشر: رادمهر
*******************
"مرگ" واژه ای که از ابتدای خلقت، همزاد زندگی است. واژه ای که هم مساوی است با ترس و هراس و هم نوید بخش رهایی!!هراس آور است چون انسان فطرتا تمایل به جاودانگی دارد و مرگ ظاهرا مانعی بر سر راه صعود بشری است.و البته شاید بیشتر هراس آن بر می گردد به همان جان دادن و تسلیم روح و عواقب ارواح!!
ساراماگو را با "کوری " شناختم. دوستانی که رمان " کوری " را خوانده اند حتما به خاطر دارند که ساراماگو در کوری وجدان خفته ی جامعه و بشریت را نشانه می گیرد و با دردناکترین وضعیت موجود در داستانش سعی دارد ارزشهای فطری انسانی را زنده کند.
در "وقفه در مرگ" ساراماگو اینبار دست روی یک موضوع حیاتی از دید بشر از ابتدای تاریخ تا به امروز می گذارد! یعنی " مرگ"...خنده دار به نظر می رسد چه آرایه هایی که در این مفهوم نیامده؟!! " موضوع حیاتی مرگ" مراعات نظیر، تناقض و تضاد، کنایه، و ایهامی به قدمت نسل بشر از ماقبل تاریخ تا عصر اتم و ارتباطات!!..مرگ همیشه مرگ بوده!
ساراماگو در این اثرش مثل کوری کشور یا ایالتی را به تصویر می کشد که باز هم بی نام و نشان است! شخصیتها درست مثل کوری، نام ندارند: جناب رئیس جمهور، اسقف اعظم، پزشک جراح، ملکه ی مادر، خبرنگار جوان ، زنی که به تازگی همسرش را از دست داده بود، پیرمرد، داماد پیرمرد، نوازنده ی ویولنسون و...و اینها یعنی اینکه اصل مطلب را ببین، حاشیه ها مهم نیست.شاید می خواهد بگوید این اتفاق ها می افتد و چه اهمیتی دارد که چه کسی آنها را انجام داده باشد، خود عمل و نتیجه اش مهم است.
ماجرای داستان از این قرار است که مرگ که همیشه وظیفه اش را از ابتدای زندگی انجام داده به یکباره دچار وقفه می شود و از کشور مورد نظر داستان رخت برمی بندد!! به زبان ساده دیگر هیچ کس نمی میرد....خوب چه از این بهتر ! شاید بگویید بشر که میل به جاودانگی داشته ، پس الان که خیلی خوب شده! اما نه! این فقط یک دید سطحی است.نویسنده تمام مشکلات اجتماعی، اقتصادی، سیاسی ، روانی و...این قضیه را واکاوی می کند.طوری که به جایی می رسد که مردم دعا می کنند مرگ دوباره به کشورشان برگردد!
مرگ در کشور داستان ما به حالت تعلیق درآمده اما در آنسوی مرزها مرگ روال طبیعی خود را دارد! یعنی مرگ جریان دارد!...
مردم تصمیم می گیرند که بیمارانشان را به آنسوی مرزها ببرند تا بمیرند! و بنای این رسم را پیرمردی می گذارد که در بستر بیماری است و رنج می برد و از دخترها و دامادش می خواهد که اینکا را انجام دهند و به این ترتیب این کار در کشور رواج پیدا می کندو از فردای آنروز مردم بیمارانشان را به آنسوی مرزها می برند تا بمیرند! در این میان گروههای فرصت طلبی بوجود آمدند که نویسنده آنها را "مافیا" نامیده!...دولت مجبور می شود به مافیا باج بدهد...تا اینکه یک روز برای مدیر کل صدا وسیما از طرف فردی ناشناس نامه ای مبنی بر بازگشت دوباره ی مرگ ارسال می شود.و فرستنده نیز کسی نبود جز مرگ! و از مدیر کل می خواهد سریعا این مطلب را به اطلاع مردم برساند....با بازگشت دوباره ی مرگ ، مردم باز مثل سابق می میرند! بساط گروه مافیا برچیده می شود...در این گیرو دار ، مرگ دست به یک ابتکار جدید می زند و داستان را وارد فاز جدیدی از اضطراب و هیجان می کند! به این شکل که با نامه هایی از کاغذ بنفش مرگ افراد را چند روز قبل از فوتشان به اطلاعشان می رساند...بحران دیگری شکل می گیرد..نامه ها بدست صاحبانشان میرسد.از میان تمام این نامه ها فقط یک نامه است که دوباره به مرگ برگشت داده می شود!!! و تمام معادلات مرگ را بهم می ریزد.بعد از چند بار ارسال نامه از طرف مرگ و برگشت دوباره ی آن ، مرگ به همراه همیشگی اش یعنی داس،-ابزاری که با آن رشته های زندگی افراد را قطع می کرد-گفت که می خواهد صاحب این نامه ها را که یک نوازنده ی ویولنسون است ببیند! و شخصا نامه ی بنفش را به او بدهد! او مردی 50ساله بود که با حساب کتاب مرگ باید در49 سالگی می مرد ! که الان یک سال بیشتر زنده بود!! او به همراه سگش زندگی می کرد.مرگ در لباس و سیمای یک زن زیبا به دیدن او رفت و چند بار او را ملاقات کرد...نوازنده ی بی خبر از همه جای قصه ی ما، به او دل می بندد... در پایان قصه ، مرگ نامه ی بنفش را به نوازنده نمی دهد و مسحور نیروی عشق زمینی می شود.ونویسنده شاید می خواهد بگوید نیروی عشق حتی بر مرگ هم غلبه می کند.
مرگ لازمه ی زندگی است و بهتر است زمان آن معلوم نباشد وهرچه خدا اراده کند ، همان بهترین است.
سارا ماگو در این اثرش بعضی جاها از طنزی ماهرانه ومفهومی فلسفی استفاده کرده. و از دید من قصه ی قشنگ و تفکربرانگیزی است.
این کتاب رو توی وبلاگ از بین رفته ام توی بلاگفا قبلا هم معرفی کردم.
پنج شنبه 98/8/2
سلام
بسیار عالی
ممنون بابت معرفی
و سپاس از حضور شما