باشگاه کتابـدوستان : حال خوش خواندن

سلام خوش آمدید

عنوان کتاب: مردی به نام دیوید

سه شنبه, ۲۱ دی ۱۴۰۰، ۰۸:۲۹ ق.ظ

عنوان: مردی به نام دیوید

نویسنده: دیوید پلزر

مترجم : سرور قاسمی

ناشر: چشمه

*************

"تمام آن سالها نهایت سعی ات را کردی تا مرا از پای درآوری، ولی من همچنان پابرجا هستم... من دیگران را مسئول مشکلاتم نمی دانم. روی پای خودم ایستاده ام و یک روز خواهی دید، برای خودم کسی می شوم."

این پاراگراف مثبت پشت جلد کتاب نشان می دهد با یک کتاب خوب و انرژی مثبت روبرو هستیم. کتابی که احتمالا پر از مقاومت و تلاش و احیانا شکست است اما حس خوب موفقیت را نوید می دهد.  این کتاب را می توان به نوعی یک سرگذشتنامه هم دانست. دیوید پلزر با چهار برادر دیگرش، استن، ران،راسل و کوین در خانواده ای در آمریکا زندگی می­کند. پدر و مادر دیوید هر دو الکلی بودند و از هم جدا شدند. دیوید به همراه برادرانش تحت سرپرستی مادرشان هستند. مادر دیوید رفتار بسیار بدی با بچه هایش علی الخصوص دیوید دارد و انواع کودک آزاری ها و شکنجه های جسمی و روحی را در حق او انجام می دهد. معلم های دیوید از ماجرا اطلاع دارند اما هر بار مادر دیوید با دروغی ماجرا را خاتمه میدهد. تا اینکه آخرین بار که دیوید را وادار می کند که دستانش را در آمونیاک قرار دهد و با دست سوخته به مدرسه می رود، معلم هایش ماجرا را به پلیس گزارش میدهند و دیوید را از دست مادرش نجات داده و به سازمانهای حمایت از کودکان بدسرپرست می سپارند. دیوید با کمک پدر و مادر خوانده خوب و مهربانش- الیس و هارولد- بزرگ می شود. اما آثار شکنجه های روحی مادرش همیشه با اوست و حتی از لحاظ جسمی نیز او را ضعیف کرده است. او بسیار پرتلاش است و همیشه سعی می کند روی پای خودش بایستد و در مقابل سختیهای زندگی کم نیاورد. وارد نیروی هوایی می شود و در پستهای آشپز تا اموردفتری و متخصص سوخت رسانی به هواپیماها خدمت می کند. با دختری به نام پتسی آشنا می شود و بعدها با او ازدواج می کند و صاحب پسری به نام استیون می شوند اما بعد از مدتی چون به دلایل مختلف مثل عدم اعتماد دیوید به پتسی و وضعیت نامطلوب مالی دیوید از هم جدا می شوند. دیوید بعد از یک مدت تنهایی و سوء استفاده اداره لینکلن که برای آنها کار می کرد ولی یکی از مدیرانش پولهای شرکت را دزدیده بود و کتابش را چاپ نکرده بودند- تصمیم می گیرد کتاب هایش را به ناشر دیگری بسپارد و در این بین با ویراستار کتابش مارشا آشنا می شود. و پس از مدتی با هم ازدواج می کنند و کمک ها و سخنرانی هایش را برای حمایت از کودکان بدسرپرست ادامه میدهد.

کتاب بسیار خوبی است و نمونه ای از میلیون ها بدرفتاری با کودکان را در ایالات متحده نشان می دهد که سرنوشت کودکان را تغییر داده و ویژگیهای شخصیتی آنها را عوض می کند و دنیایی از آلام و مشکلات متعدد را در بزرگسالی بدنبال دارد. در این کتاب دیوید به قربانیان این رفتارها تلاش برای بقا و گرایش به خوبیها را نشان می دهد. آقای دیوید پلزر در حال حاضر یک حامی کودکان بدسرپرست است. او علاوه براین کتاب دو کتاب دیگر نیز دارد. وقتی این کتاب را خواندم یاد کتاب عطش مبارزه افتادم.یک کتاب سه جلدی که تلاش برای بقا و مبارزه تا سر حد مرگ را نشان می دهد.

قسمتهایی از کتاب:

حالا که عضو گروه پرواز بودم، هر روز یک ماجرا بود. هر بار زیپ لباس پروازم را بالا می کشیدم احساسی مانند قهرمان دوران کودکی ام؛ سوپرمن، داشتم. برای نجات دنیا از نابودی قریب الوقوع آماده بودم. یونیفورم نومکس سبزم شنل قرمزم بود، مرا به جاهایی می برد که زمانی که زندانی مادر بودم، خوابشان را می دیدم

.

.

. آنگاه بود که متوجه شدم در پشت منبر دسته گلی، حلقه گل یا حتی تابوت پدر نبود. با آرنجم الیس را متوجه کردم. ببین! خانم تورنبو سرش را نزدیک آورد و آهسته گفت: مادرت گفت: " وصیت پدرت بوده که جسدش رو بسوزونن!" ناگهان با تعجب گفتم: ممکن نیست! اون مامور آتش نشانی بود. می فهمی! یک مامور آتش نشانی! اونا از سوختن وحشت دارن... نه! سعی کردم خشمم را کنترل کنم. این درست نیست. کاملا اشتباهه پر اینو نمی خواست.

...

درگلویم احساس خفگی می کنم مثل وقتی که مادر مجبورم می کرد یک قاشق پر از آمونیاک را قورت بدهم برای استنشاق نفس کوچکی پر از هوا تلاش می کنم ولی سرعت عمل مغزم آن قدر کم است که نمی تواند پاسخ دهد...

.

.

برای پتسی جولای 1994 آخرین مهلت بود بعد از انتظارهای طولانی برای موفقیت  من، دیگر کاسه صبرش لبریز شده بود.

-گفت: "تقریبا دو سال شده نباید این قدر طول بکشه و تو هنوز هیچی در نمی آری!"

-بهت گفتم طول میکشه!

-"قول دادی. گفتی دو سال، و هنوز کارت به جایی نرسیده! من چی؟ وقتی برای نیروی هوایی پرواز می کردی باید صبر می کردم و حالا بعد از دو سال من چی دارم که نشون بدم؟"

 

در پایان بر خود لازم می دانم از مدیر عزیزم سر کار خانم حسنی خونسار و همکار گرامیم سر کار خانم مرادی که فرصت مطالعه این کتاب را به من هدیه کردند، سپاسگزاری کنم.

سه شنبه 1400/10/21 ساعت 8:26

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی