باشگاه کتابـدوستان : حال خوش خواندن

سلام خوش آمدید

عنوان کتاب : خواستگاری

چهارشنبه, ۲۳ شهریور ۱۴۰۱، ۱۲:۰۲ ب.ظ

 

عنوان کتاب : خواستگاری

نویسنده : پوران ایران

ناشر : نشر آموت

*********************

عنوان کتاب کاملا روشن موضوع کتاب را نمایان می کند. رمانی کوتاه 116 صفحه ای به زبان طنز.

عکس روی جلد کتاب جالب و تامل برانگیز است. تصویرگر یا شاید نویسنده و یا هردو با همفکری هم تصویری نمادین از مبحث خواستگاری را روی جلد کتاب نشان داده اند. ابتدا به عنوان بپردازیم. واژه خواستگاری به شکل "خواسته گاری" نوشته شده است. خواسته+گاری و تصویر یک گاری به همراه چند مرد و زن که بر آن سوارند با دستان دراز شده در طلب چیز یا چیزهایی.

این تصویر و حتی نوع نوشتن عنوان کتاب به اندازه یک مقاله یا کتاب حرف برای گفتن دارد و سابقه ای به اندازه تعداد ازدواج­های جهان. نویسنده و تصویرگر با جداسازی واژه خواسته و گاری اشاره به انتظارات و توقعات مردان و زنان در ازدواج دارد. گاری اسبی ندارد! شاید هیچ اسبی پدا نشده که زیر با مسئولیت این گاری برود! و یا یک معنی دیگر اینکه این گاری با این بار ره به سر منزل مقصود نمی برد.

دختری به نام پوران به زبان طنز داستان خواستگاران مختلفی که داشته است را بیان می کند. نویسنده بسیاری از واقعیات و مشکلات اجتماعی این مساله را به زبان طنز و در قالب 14 مورد یا داستان بیان می کند. رمانی کوتاه و سرگرم کننده که می توان یک روزه به پایان رساند و از آن لذت برد.

نویسنده کتاب خانم ایران در مصاحبه ای در سال 92 با خبرگزاری برنا  داشته اند، عنوان کرده اند که این 14 داستان واقعی هستند.

 yun.ir/ykw38c

 

 

 

بخشهایی از کتاب:

اما آن بعد ازظهر فردا هرگز نیامد چرا که جناب داماد ما را به دلیل رنگ سفید پوستمان نپسندیده و حتی حاضر به گفتگو با ما نشدند تا بلکه حداقل ما قول تغییر رنگ پوستمان را به ایشان بدهیم که این فرصت اکازیون از دستمان نرود و البته این واقعیت باعث شد تا برای مدتی حسرت الملوک از علت شوهر نکردن ما پرسشی نفرمایند.

.

.

.

از آن طرف هم آقای دکتر سمنانی که می خواستند به ایران قدم رنجه و چشم ما را منور کنند با دست پس می زدند و امروز و فردا می کردند به گمان آنکه چون تحصیلات عالی دارند و در ظاهر پولی در جیب دارند، ما نازشان را خریداریم غافل از آنکه دیگر هیچ بنی مردی برای ما پشیزی نمی ارزید که بخواهیم روان و وقت خود را برایش تلف کنیم. باز خودمان را مشغول کار صدارتخانه کردیم و به مامان جان اعلام نمودیم که صابون عروسی ما را از دل خود پاک کند که دیگر به جای آنکه بدهیم به حنا تا دستمان رنگ شود می دهیم به آویشن تا دلمان گرم شود.

 چهارشنبه 23 شهریور 1401 ساعت 12

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی