معرفی کتاب
عنوان کتاب : یک روز قشنگ بارانی
نویسنده : اریک امانوئل اشمیت
مترجم: شهلا حائری
ناشر: قطره
----------------------
قبلا کتاب "سهم دیگری" رو به اضافه یه کتاب دیگه به اسم" گلهای معرفت" رو از اشمیت خونده بودم. که خیلی خوب بودند مخصوصا سهم دیگری. بنابراین تا کتاب یک روز قشنگ بارانی رو ازش دیدم بی درنگ از قفسه انتخابش کردم که بخونمش. به نظرم فوق العاده اس. و پیشنهاد میکنم اگه نخوندین، توی برنامهتون قرار بدید و حتما بخونید. کتاب مجموعه 5 داستان است. و داستانهاش همه قشنگ هستند و هر کدوم دنیایی از حرف و تجربه رو مخصوصا برای حال حاضر و جامعهی الان داره و واقعا ما هر کدوم ممکنه با همچین داستانهایی توی زندگی مواجه باشیم و حتی ممکنه بعضی از داستانهاش واقعا در زندگی هر کدوم از ما اتفاق بیفته. داستانهاش روی محور زندگی زنان می چرخه . یاد چتمن نویسنده و محقق تو حوزهی کار خودم می افتم.
خوب اما در مورد داستانها: شخصیتها خیلی صادقانه و قشنگ با در تمام دورنیات و نیات و اخلاقیاتشان توصیف شدهاند طوری که انگار سالهاست آنها رو میشناسیم. و نقطهی مشترک تمام داستانها عشق است. در داستان یک روز قشنگ بارانی تنها عشق آنتوان است که باعث میشود شخصیت وسواسی و غیر قابل تحمل هلن تغییر کند و کمی از زندگی لذت ببرد. در داستان غریبه اُدیل ورسینی معتقد است پیرزن غریبهای دائم دزدکی وارد خانه اش میشود و هر بار که به پلیس زنگ میزند، پلیس نمیتواند غریبه را پیدا کند و نویسنده آنقدر قشنگ داستان را تعریف میکند که تا انتهای داستان معلوم نمیشود که اُدیل آلزایمر دارد و آن پیرزن در واقع خود اوست. در داستان اُدِت معمولی، اُدِت زنی 40ساله اما بسیار سرزنده و شاد طرفدار پرو پاقرص نویسندهای به نام بالتازان بازان است. زندگی سادهای داشت که عقیده داشت که کتابهای بازان به او نیرو و نشاط و انرژی و شادی میدهد. و غافل از اینکه او نیز با نامهاش زندگی دیگری به بازان میدهد. در داستان تقلبی اِمه فاوار معشوقهی ژرژ مدیر یک شرکت است که بعد از 25 سال ژرژ به او میگوید میخواهد از او جدا شود داستان این قصه بیشتر جدال درونی امه با خودش است که اشتباه کرده که با ژرژ رابطه داشته. این قصه بسیار آموزنده است و به نظرم تو دوره زمونه خودمون هم زیاد رخ میده. و آخرین داستان زیباترین کتاب دنیا نام دارد که قصه زنانی سیاسی در زندانهای شوروی است. که چگونگی مدادی پنهان شده در میان گیسوان یک زندانی تازه وارد به آنها شور و هیجان و امیدتازهای میدهد، چرا که می توانند با آن بر روی کاغذ سیگارهایی که جمع کرده اند برای بچههایشان نامه بنویسند.داستانهایی زیبا که ارزش خوندن و وقت گذاشتن رو دارند.
قسمتهایی از کتاب:
"هلن بسیار گریست، در هم ریخته و مچاله بدون آنکه قادر باشد کلمهای بر زبان آورد، دستان سرد آنتوان را که بارها در دستگرفته بود در دستانش فشرد. پزشکها و پرستارها عشاق را به زحمت از هم جدا کردند.
- درک میکنیم خانم، درک می کنیم. باور کنید که خوب درک می کنیم.
نخیر هیچ درک نمیکردند. این آنتوان بود که باعث شده بود هلن احساس مادری و همسری بکند، پس چگونه اکنون ممکن بود بیوه شده باشد. بدون آنتوان چگونه میشد بیوه گشت؟ با از بین رفتن آنتوان، هلن دیگر چگونه قادر بود همان رفتار قبل را ادامه دهد؟ هلن در مراسم خاکسپاری هیچیک از تعارفات معمول را به جا نیاورد و شدت غم و اندوهش به حدی بود که جمعیت را شگفتزده کرد. بالای گودال، پیش از اینکه مرده را خاک کنند، روی تابوت دراز کشید و به آن چنگ آویخت تا نگاهش دارد. تنها به اصرار پدرو مادر و بچههایش – پانزده و شانزده ساله- تابوت را رها کرد..."
شنبه 97/9/24