معرفی کتاب : زیباترین غریق جهان
عنوان کتاب: زیباترین غریق جهان
نویسنده : گابریل گارسیا مارکز
مترجم: رضا دادویی
ناشر: سبزان
-----------------------
مجموعه داستان کوتاه از مارکز که 13 داستان کوتاه در این کتاب آمده است. عنوان کتاب در واقع عنوان یکی از داستانهای کتاب است. شخصی غرق شده در دریا توسط امواج به کنار ساحل میآید. توسط مردم جزیره از آب گرفته میشود اما هویتش مشخص نیست و از لحاظ ظاهری هم شبیه مردان جزیره نیست. طوری که از نظر زنان جزیره از تمام مردان جزیره زیباتر است.
"رد خون توی برف" یکی از تراژدیهای غمگین کتاب است. ننا داکونته و همسرش بیلی سانچز برای ماه عسل به مسافرت کشور فرانسه رفتند. هر دو از خانواده های سرشناسی بودند و قبل از مسافرت خانواده هایشان به همراه هیات سیاسی کشور انها را بدرقه کردند و هدایایی به آنها دادند. یکی از این هدایا دسته گل سرخی بود که توسط همسفر سفیر به ننا تقدیم شد. در هنگام گرفتن گلها از دست همسر سفیر خاری در دست ننا فرو رفت. خاری که سرنوشت عشقشان را تغییرداد.
در داستان " فقط اومدم یه تلفن بکنم" ماریا دلالوز سروانتس بازیگر تئاتر و همسر یک شعبده باز به نام ساتورنو در برگشت از مسافرتی که به منزل بستگانش داشت، ماشینش خراب شد. کنار خیابان ایستاد اما کسی به او توجهی نکرد تا اینکه یک اتوبوس قراضه نگه داشت و او را سوار کرد که به جایی برساند که بتواند یک تلفن بزند اما غافل از اینکه اتوبوس او را به سمت مقصدی غیر قابل باور برد. هر دو داستان رد خون توی برف و فقط اومدم یه تلفن بکنم همان اندازه که واقعی و باورپذیرند همان اندازه هم غیر قابل باورند. و این درد و بهت خواننده را در عین لذت خواندن ناراحت میکند. بقیه داستانهای کتاب هم خوب بودند ولی جذابیت این دو داستان بیشتر بود. یکی از ویژگیهای اکثر آثار مارکز همین اتفاقات واقعی غیرقابل باورند مثلا داستان پیرمرد فرتوت با بالهای بزرگ بیشتر شبیه افسانه هاست چرا که هرگز فرشته ای به زمین نیامده است. هر چند اینها عقیده شخصیتهای قصه بود و شاید پیرمرد فرشته نبود اما اینکه بال داشت، جزء عناصر ماورایی و افسانه ای است. بلاکامان رمالی که سرانجام به کلک و دغلبازیهای خود بعد از سالها اعتراف می کند و با خوردنیک قوطی ریشه بارباسکو جانش را از دست می دهد و تا ابد از خشم و نفرت شاگردش در امان نمی ماند حتی بعد از مرگ. مردی در هواپیما عاشق زن مسافر کنار دستی اش می شود و این تمام قصه خوبروی خفته و هواپیماست. عشقی که دوامش به اندازه ی یک پرواز طول می کشد و هیچگاه زن مسافر نمی فهمد. مرگ مدام در فراسوی عشق قصه سناتوری است که می داند شش ماه و یازده روز دیگر می میرد. رویاهایم را می فروشم قصه زنی است که خواب می بیند و از این راه کسب درآمد می کند.
97/10/5ساعت10صبح