عنــوان کتاب: عشـــــــق
- ۰ نظر
- ۳۰ دی ۹۷ ، ۰۹:۲۳
عنــوان کتاب: عشـــــــق
عنوان کتاب: زیباترین غریق جهان
نویسنده : گابریل گارسیا مارکز
مترجم: رضا دادویی
ناشر: سبزان
-----------------------
مجموعه داستان کوتاه از مارکز که 13 داستان کوتاه در این کتاب آمده است. عنوان کتاب در واقع عنوان یکی از داستانهای کتاب است. شخصی غرق شده در دریا توسط امواج به کنار ساحل میآید. توسط مردم جزیره از آب گرفته میشود اما هویتش مشخص نیست و از لحاظ ظاهری هم شبیه مردان جزیره نیست. طوری که از نظر زنان جزیره از تمام مردان جزیره زیباتر است.
"رد خون توی برف" یکی از تراژدیهای غمگین کتاب است.
عنوان: عشق لرزه
نویسنده: اریک امانوئل اشمیت
مترجم: شهلا حائری
ناشر: قطره
---------------------------------------
عنوان اصلی کتاب تکتونیک است با ترجمه تحت اللفظی "زمین ساخت شناسی احساسی" که مترجم آن را عشق لرزه ترجمه کرده. همانطور که زلزله در اثر حابجایی لایه های درون زمین ایجاد می شود. اشمیت هم این استعاره زیبا را به کار برده و عشق را هم مانند زمین لرزه تشبیه کرده که با جابجایی لایه های احساسی و درونی انسانها باعث دگرگونی رفتاری و گاه فاجعه می شود. فاجعه هایی جبران ناپذیر...
عشق لرزه نمایشنامه ای زیبا از اریک امانوئل اشمیت است با درونمایه عشق و دوس داشتن.
عنوان کتاب : یک روز قشنگ بارانی
نویسنده : اریک امانوئل اشمیت
مترجم: شهلا حائری
ناشر: قطره
----------------------
قبلا کتاب "سهم دیگری" رو به اضافه یه کتاب دیگه به اسم" گلهای معرفت" رو از اشمیت خونده بودم. که خیلی خوب بودند مخصوصا سهم دیگری. بنابراین تا کتاب یک روز قشنگ بارانی رو ازش دیدم بی درنگ از قفسه انتخابش کردم که بخونمش. به نظرم فوق العاده اس.
عنوان : دوستش داشتم
نویسنده : آنا گاوالدا
مترجم : ناهید فروغان
----------------------
کارامو که انجام دادم چند دقیقه وقت داشتم به همکارم گفتم چند دقیقه میرم بالا کتابخونه. از وقتی اومدم اداره دیگه کتابخونه نرفته بودم. البته نه اینکه نخوام برم، فرصتش پیش نمیومد. وقتی وارد مخزن شدم انگار وارد بهشت شدم. و چقدر زود از این بهشت رانده شدم...
عنوان: گزارش یک مرگ
نویسنده: گابریل گارسیا مارکز
مترجم : لیلی گلستان
----------------------
سالها پیش در دهکده ای در نزدیکی دریای کارائیب و کشور کلمبیا شخصی به نام سانتیاگو ناصر کشته میشود. اولین جمله کتاب به وضوح این را نشان میدهد: " سانتیاگو ناصر روزی که قرار بود کشته شود..." یکی از دوستان سانتیاگو ناصر که اسمش در کتاب نیامده و خود نیز در زمان وقوع حادثه بود، راوی این داستان است و سالها بعد(تقریبا 27 سال بعد) سعی دارد ماجرا را از زبان شاهدان عینی بیان کند.